تمدن ساز

و اعلام القاصدین الیک واضحه

تمدن ساز

و اعلام القاصدین الیک واضحه

أعوذ بالله من کلِّ شرّ

و أسأل الله من کلِّ خیر

بسم الله الرَّحمن الرَّحیم

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

رمان اقتصادی-قسمت چهارم

جمعه, ۲۳ دی ۱۴۰۱، ۱۲:۱۰ ب.ظ

سلام علیکم:

یا علی ...کی به حجت الاسلام خبر داده؟ سلام. کی به تو گفت؟

پاشو بشین می خوام ماچت کنم گردنم درد می گیره...پاشو مرد گنده ....

نمی خوام....ریشتو کوتاه کردی زبر شده...

 به به به....ادکلن جدید استعمال فرمودید داش موری؟

محسن، بیشتر ریش بذار....بلوندی  ریش بلند بهت میاد شکل مسیح نادر طالب زاده دلبرمیشیا..

بله ایشون، مسیحشون به خوشگلی بنده نبودند، مجبور بودند روی ریش و زلفشون مانور بیان

کشتی ما رو با این خوشگلیت....بیا....تو خوشگل، من زشت! آخرش چی شد؟ به هر کدوممون نفری یه زن دادند، غیر از اینه؟

ای روزگار....برادر من  نیومدم در باب تعدد زوجات تز بدم...اومدم بپرسم چطوری بود اون طرفها که رفتی و برگشتی

حاج آقا خدمتتون عارضم که اگه آدم توی کما دست یک بانوی سفید و بور از نوع مکشفه رو گرفته باشه و باهاش اسکی بکنه، اشکال شرعی که نداره؟

...ایشالا خیره ....حالا کلا بگو ببینم الان با خدا چند چندی؟

ها...خدا؟؟؟ دستش درد نکنه از توی کما درم آورد...نکنه تو رو فرستاده مالیاتشو ازم بگیری؟

من به خاک مالیده ی همین حرفاتم ....اما به عمامه به سرهای دیگه نگیا!

خاکی جون بشین....من یکی رو می خواستم باش حرف بزنم، تو رو فرستادن....جهنم....به تو میگم

باشه ...بفرما....اصن عبا و قبا رو هم میذارم روی جا رختی......الان محسن خاکی خوابگاه شدم در خدمت آقا مرتضای عاشق پیشه.....بنال ببینم سرت به کجا خورده این دفعه ؟

دستت درد نکنه اومدی....ممنون....می دونی...خع لی دلم تنگ شده

مرد گنده دوباره چشمش سرخ شد.....عجب گرفتاری ای داریم ما کشیشها....

دلم تنگ شده می فهمی؟

دوباره همون همیشگی؟

آره....بی معرفت سه روزه اینجام...از مرز مرگ و زندگی رد شده ام....یه زنگ نزده حالمو بپرسه

صدبار بهت گفته ام ...بازم میگم...این چیزی که تو از اون طلب می کنی، ....نباید طلب کنی

آخه چرا ....حرومه؟ گناهه؟

برادر من بحث خود توه....پس کی می خوای بزرگ شی؟

محسن ..تو رو خخخدا شروع نکن....این پایه سرمو می کوبم تو سرت ها....

آخی.....کاش من جای اون دختره بودم....انقدر دوستم داشتی که دلتنگ می شدی...قاطی می کردی...پایه سرم می کوبیدی تو سر رفقا.....عاشق همین خل بازیات می شدم ..

حیف....

آره حیف ....اسلام دستمونو بسته والا....

تخت شماره ده، آنتی بیوتیک تزریق عضلانی دارین...همراهتون می تونن برن بیرون

ببخشید خواهر، پرستار آقا نبود که بیاد....این دوستم معذبه که شما تزریقشو انجام بدی..

هر جور میلتونه....فقط یکی دو ساعت دیر و زود میشه گردن خودتون...من میرم اما تا جائی که یادمه بیمار خودش قدرت تکلم داشت!از تزریقای قبلیم.....

اوا؟ رفت؟ خخخخخخ....تو دیگه کی هستی محسن!

واللا!...چه معنی داره باسن ناموسمو بدم دست نامحرم!

خخخخخخ....باید می دادمت دست منحرفای خوابگاه...ناموسم ناموسم نکنی برام.

 

باید برم، یه کلاس خیلی مهم دارم...اصلا قرار نبود بیام اینجا! میثمتون خبرم کرد....خلاصه قسمت شد قبل کلاس بهت سر بزنم....

الان داری میری قم؟

با اجازه شما!

باشه برو....التماس دعا....ایشالا بری تو کما!

زبونتو گاز بگیر ....جواب بچمو تو می خوای بدی؟

اون بچه ی شیرین عسل تو رو به هر کی بدی بزرگ می کنه...انقدر جون دوست نباش!

دیگه به هذیان گویی افتادی برم دلبرتو صدا کنم بیاد تزریق!این لینکی که دادمو نگاه کن..

خدافظ

خداحافظ

  • مجتبی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی