تمدن ساز

و اعلام القاصدین الیک واضحه

تمدن ساز

و اعلام القاصدین الیک واضحه

أعوذ بالله من کلِّ شرّ

و أسأل الله من کلِّ خیر

بسم الله الرَّحمن الرَّحیم

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

رمان اقتصادی قسمت سیزدهم

يكشنبه, ۲ بهمن ۱۴۰۱، ۰۱:۴۲ ب.ظ

مرتضی دیگر نمی داند کی می تواند برای غذا خوردن ما چیزی فراهم کند و گرسنگی عاشقی را از یاد آدم نمی برد. الهه برای کنفرانس رفته جنوب و کلارا سرگرم کاشتن است. در عرض یک هفته تراس را  راستی نگفته بودم؟ خانه نیویورک را فقط سه هفته داشتیم . خوبی اسباب کشی آمریکایی این است که جز لباسها و کاغذها و لپ تاپت چیزی را جابجا نمی کنی. البته اگر کدبانوی وسواسی ایرانی باشی حاضری سالی یکبار گاز و یخچال و فرش و کمد و در و دیوار را با خودت بکنی ببری و بیاری....که خوشبختانه هیچ کداممان نیستیم

امروز خیلی خیلی خوشحالم.به خاطر این که رقمی که در آرت کوین فعال شده واقعی شده یعنی آرت کوین به یکی از ده رمز ارز برتر تبدیل شده و بیشتر از همه هم بین زنهای سرپرست خانوار که اینجا بهشان می گویند مادران مجرد مبادله می شود. کامنتها  را من می خوانم و پنجره ای که هوای خنک و سرد دسامبر را به خانه می آورد اول از همه از اتاق من عبور می کند! هوووم شاعر شده ام!

اینجا هر روز می روم روزنامه می خرم داغ داغ و توئیتر را چک می کنم چهارتا برنامه تلوزیونی در ساعتهای مختلف هست که باید تماشا کنم و همزمان توی آیفونی که آرت کوین برایم خریده حرف می زنم و می نویسم و چکیده می کنم و لیوان لیوان به خورد مرتضی می دهم. ویتامین دارد برایش هم خاطرش جمع می شود که در دنیا موجش هنوز زنده است و هم یادش می ماند که چکارهایی باید بکند و کشتی را در مقابل کدام بادهای موافق و مخالف بگیرد تا از حرکت نیافتیم.

یک اپ هم داده ایم مرتضی برایمان نوشته و گذاشته ایمش توی اپ استور! این خودش برای خودش یک پیروزی است البته! توی پیشانی این اپ مدام دارد اعدادی کم و زیاد می شود . لحظه به لحظه اوضاع آرت کوینمان را نشان می دهیم. و من تمام تلاشم را کرده ام که به کاربرهای بی اعتماد بقبولانم این واقعی است و ما داریم کار می کنیم

دیروز یک کامنت داشتیم درباره این که اگر شما واقعا واقعی باشید و در حال انجام دادن کارهایی باشید که دارید می گویید بزودی می آیند سر وقتتان 

و این را به مرتضی که نشان دادم الهه با لیوانی نسکافه نشسته بود کنمرتضی و لباسهای چرمی اش به جای خودش حرف می زد....تا این که گفت: بعد از اولین جرعه ای که سر کشید: دارن تهدیدتون می کنن!

و من توی دلم جیغ کشیدم الهه توی کلماتش من و مرتضی را کنار هم در مقابل خودش گذاشته! تهدید تون؟

چشم مرتضی درخشید و مثل کسی که درد شیرینی ر ا توی دلش مخفی کرده گفت نه تشویقمون می کنن! ولی ما که کاری نکردیم کارهایی که ما کردیم از عهده خیریه ها و ان جی او های دیگه هم بر میومد ما لاف های بزرگتر می زنیم باید برای کارهای بزرگتر خودمون رو آماده کنیم.

ذهنم رفت سمت پارلمان

انتخابات پارلمانی در ایران و چند جای دیگه جهان در جریانه و ما باید آدم داشته باشیم توی مجلس توی قانون گذاری هم توی آمریکا و هم توی ایران.

اگر به آمریکا ثابت کنیم از یه حدی بزرگتر شدیم دیگه کاری به کارمون که ندارن هیچی تازه سعی می کنن دست گل گردنمون بندازن و باهامون رفیق بشن و ازمون استفاده بکنن توی این همه پروژه ای که باز گذاشتن این ور اون ور دنیا و دلشون هم برای سرک کشیدنهاشون توی عراق و افغانستان و کجا و کجا بهانه های مختلف میخواد هر روز که نمی تونن مثل یه دزد صادق بگن برای نفت اومدیم! کما این که گفته ان و عراق رو شلوغ کرده ان. با این که کاخ سفید سعی می کنه توی شلوغی ها هم ماهی خودش رو بگیره اما کیه که ندونه مردم عصبانی با آمریکا نیستن...مقابلش هستن!

خلاصه قصه ما تازه شروع میشه از وقتی که وارد بازی بزرگان بشیم و بخوایم توی دیپلماسی با یه سر این دیو شطرنج بازی کنیم با یه سرش بجنگیم و یه سر دیگه شو بنشونیم پای تلوزیون و لقمه دهن اون یکی سر بذاریم و دندون سر دیگه رو بکشیم و ناخن شصت پای دیو رو هم بگیریم طوری که حو اسش پرت نشه...آره بچه ها هر کاری تا الان کردیم فقط مقدمه حرگت اصلیمون بوده

بعد نگاهی به من انداخت و گفت تو قبلا یه فرصتهایی رو اینجا از دست دادی ..بعدشم به خاطر من فرصتت رو توی آبادی خودمون از دست دادی

شونه م رو بالا انداختم الکی مثلا عین خیالم نیست

ولی من نمی تونم بیخیال باشم. من می خوام تو ادامه بدی شاید به آرت کوین هم کمک بکنه کارت!

قائمی نیا خبر آورده که آنکارا، لندن، تهران، دمشق ، تلاویو و ریاض و حتی پاریس توی سرویسهای اطلاعاتیشون پرونده ای برای ما باز کرده اند . اونها در مورد ما خیلی پیچیده فکر می کنند. تصورشون از ما در حد تصورشون از جریانات ماسونی شده و با این حساب می شه فهمید توقع چه حرکاتی ازمون دارند...

احساس می کنم زمین زیر پام صفحه شطرنجه و خودم هم با این حرفهای مرتضی درباره تزم! از یه پیاده ساده بیشترم .دست کم یه قلعه ام اون گوشه ردیف الهه و شاه!

کلارا دستها را به هم سابید! عالی شد از این به بعد کتابهای تاریخی  و رمانهای تخیلی درباره مافیای فراماسونری باید بخونیم!

و سراپایش را غیر عمدی برانداز می کنم و توی دلم می گویم آره رمان ببر توی تراس بالای سر لوبیا و سیب زمینی ها بخون تا بفهمن که چقدر زیاد باید محصول بدن که ما گشنه نمونیم...

مرتضی لبخندی نثار کلارا می کند و در می آید که: می دونی ارض موعود کی از خیال به واقعیت پیوست؟ وقتی که دانشمندای لژ فهمیدن نوعی از گندم ناب با ژنتیک عالی توی بیابونهای فلسطین سبز میشه که می تونه کل یهودیا رو با محصولش تغذیه کنه!

این مرتضی توی ذهن همه هست!

و من فعلا باید بچسبم ببینم پایان نامه ام برای ارض موعود چه کاربردی می تونه داشته باشه! ای خدا!

 

  • مجتبی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی